شب اول در تهران

ستاره‌ها از آسمان فرود می‌آمدند و پیرمردی خراب و مست زیر آسمان تیره دراز کشیده بود و جیگاره‌ای دود میکرد و به خاطره‌ی بوسیدن آن یار فکر می‌کرد و صدایی از دور آمد و گفت بیا و پیاله‌ی دیگری بگیر . اما پرنده‌ای از دور آمد و مدفوعش را درست بر پیشانی پیرمرد انداخت و وی ملول و خسته مدفوع پرنده را پاک و رو به آسمان فاک نشان داد . تمام حالش سوالی بزرگ است . قضیه‌ی نادری که ذهنش را مشغول کرده بود ، در حالی که ستاره‌ها صف می‌کشیدند و کلاغی سیاه غار غار می‌کرد ،را بررسی میکرد . اما گاوی نر از دور امد و انگار حال و حوصله نداشت و پیرمرد هم میل صحبت با وی نداشت . سه نفر همزمان هندی می‌رقصیدند و شاید در تعجب باشی که این را چه به گاو نر و پیچیدگی قضیه نیز در همین است ! زن زیبارویی به وی لبخند می‌زد اما دست‌نیافتنی بود و او عشقش را در چشمانی طلب می‌کرد که خیس بودند . اما سیزده به در پارسال آخرین باری بود که سبزه‌ها قد کشیده بودند و هی مدام کسششر بودن همه‌چیز را به وی نشان می‌دادن و تو اگر سِنَت از حد خاصی بگذرد یا جنون و فراموشی یا روتین مرگبار تو را اسیر می‌کنند‌ و اما تو نیستی و انگار تکه‌ای از قلبم را کنده و سگ خورده و ریده در این ثانیه ها . امان از این سگ . پدرسگ گاز می‌زند و می‌کند و درد و سوز و ناله و عجز و داد و فریاد را ول کن و پروااااااز کن به انتها . دلش می‌خواهد چشمان شهلایی را که لب‌هایش را ارزان و بی قیمت می‌فروشد و قلبش به شماره‌ی بالای صد درست در لحظه‌ی دیدار می‌افتد . این‌ها همه برای پیرمرد عذاب آوراند .وی اصلا حال خوشی ندارد و درماندگی‌اش از حد گذشته . اما مدام یادآور می‌شود که احتمال وجودش در هستی کمتر از چند صفر پشت ممیز است و این بودن به اندازه‌ی کافی نئشه آور و دیوانه وار است . اما آیا پادشاه شب از مرگ کسشرش خبر داشت ؟ عرق خوری های کلاسیک ایرانی و شب‌های گم و گور و گرم و دیوانگی و جنون و اصلا انگار نه انگار که زنده است ! وات ده فاک گویان عده‌ای سینه می‌زدند و لباس سیاهشان را می‌دریدند و نعره‌ای زهر آلود سر می‌دادند . زهرآلود تر از غم دوری هم داریم ؟ اصلا این‌ها به معنی یک بازگشت کلاسیک نیست صرفا مرثیه‌ای است برای در‌دهایی که پیرمرد می‌کشید و کلاغ‌ها بر سرش می‌ریدند و انگار نه انگار . بیخیال بابا .

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *