بیست و هشت آبان ۱۳۹۲ ، یه روز بارونی ، شیراز ، چند خط چرت و پرت !
ماه: نوامبر 2013
نا-می-یا
اسمت چی بود؟ اَه یادم نمیاد . انگار هیچوقت نمیدونستم اسمتو . اون چشم ها . اون چشم های لعنتیت .اون چشم های کشیده و تیره. ادامه خواندن نا-می-یا
راک فارسی با چاشنی بریتانیایی
شاید تا ۳ سال پیش اگه از کسی میپرسیدی “رادیو تهران چیه؟”، سریعآً به شبکه رادیویی استان تهران فکر میکرد .سال ۱۳۹۰ بود که گروه راک زیرزمینی رادیوتهران با محوریت علی عظیمی تو تهران شکل گرفت و این همکاری منجر به تولید آلبوم “۸۸” شد . با وضعیت اسفناکی که اون موقعها راک فارسی داشت این آلبوم به شدت درخشید و سر و صدا به پا کرد. مسلماً همه دنبالکنندگان راک فارسی این آلبوم رو بارها گوش دادند و اکثر ترانهها رو به یاد دارند. حالا دو سال از اون موقع گذشته و رهبر گروه یعنی علی عظیمی یک آلبوم با همکاری گروه بریتانیایی The Need روانه بازار کرده و اسم آلبوم هم “آقای پست” هست.مجموعه ای که به جرئت میتونم بگم که اگه بهترین نباشه یکی از بهترین آلبومهای تاریخ راک فارسی بوده تا الان. ادامه خواندن راک فارسی با چاشنی بریتانیایی
دندون
آخ آخ هیچ دردی بدتر از دندون درد نیست . دیشب تو اتاقم نشسته بودم .دست میکردم تو دهنم ، یکی یکی دندونام رو میشکوندم و در میاوردم . چه حس تمیزی بود . ادامه خواندن دندون
جیش در ملع عام
بحث از اجتماع که میشود میرسیم به مفهومی به نام “ارزش” و مهمتر از اون ارج نهادن به “ارزش”ها. حال شما فرض کُن از آغاز طلوع بشریت جیش کردن در ملع عام چیز قابل قبولی تلقی میشد . به طوری که از همان آغاز ، قدرتمندان به طور هدفدار مردم را به این سمت سوق میدادند.به مردم میقبولاندند که یک انسان کامل میبایست در ملع عام جیش کند و کسانی که در خفا جیش میکردند را نکوهش و مجازات میکردند. آیا پس از گذشت قرن ها و هزارهها این “جیش کردن در ملع عام” تبدیل به یک ارزش نمیشد ؟ آیا جیش در ملع عام محبوب و جیش در خفا مذموم شمرده نمیشد ؟ از کجا معلوم ارزشهای کنونی ما ساخته و بازیچه عدهای از پیشینیان نبوده اند ؟
ثبت
ای کاش میتونستم با چشمام عکس بگیرم یا موزیکی که تو مغزم میگذره رو بیارم رو کاغذ . . . کاش میتونستم هر خروجی که دلم میخواد رو از مغزم بگیرم بپاشم به دیوار .
خسته
قرار بود بیام دانشگاه که “خود” واقعیم رو بشناسم . شخصیت واقعیمو پیدا کنم ،جواب سوالای مبهممو بگیرم ،رشد کنم . چیزی که الان هست یه چیز کاملا متفاوت ایجاد کرده.جوی روی این محیط زباله حاکم هست که من حتی نمیتونم تو محیط دانشگاهی “خود” فعلی خودم رو داشته باشم ،چه برسه به اینکه بخوام رشدش بدم . باید پشت یه نقاب پنهان شی ، تو یه قالب خاص صحبت کنی،رفتار کنی، درس بخونی و روزاتو یکی یکی بگذرونی.دلم تنگ شده واسه “خودم بودن”. دارم کم کم چیزی که الان دارم رو هم گم میکنم تو این محیط پر از ریا و دروغ .
واقعا خسته ام از این شیوه و روش . واقعا خسته ام .
کابوس
بزرگترین کابوسم اینه که بعد از مرگ مجبور باشم همه داستان مزخرفی که تا الان به سرم اومده رو دوباره ببینم .