رقیق تر از موج 

دنیای ماهی یعنی جایی که آب باشه . بیرون از آب یعنی مرگ ماهی . زندگی با اکسیژن هوا برای ماهی معنی نداره . یعنی اصلا مغز ماهی نمیتونه زندگی تو خشکی رو درک کنه و تصور کنه . موجودات پیشرفته تر و انسان به سمت خشکی رفتن. خشکی ! یعنی دریایی از گاز. تنها فرقش با دریا اینه که هوا رقیق تره .  زندگی بیرون از جایی که هوا و اکسیژن هست برای انسان مساوی با مرگه . یعنی خلأ . تو خلأ فقط امواج وجود دارن . امواج الکترومغناطیسی. یعنی یه محیط رقیق تر . دنیای موجی . شاید به سری موجودات پیچیده تر باشن که پا به دنیای موجی گذاشته باشن .دریا ترکیبی از آب و هوا و موج هست. اتمسفر شامل هوا و موج میشه . حالا خلأ فقط موج داره .  احتمالا یه محیط رقیق تر از موج هم وجود داره ،  ولی چون ٢ پرده فاصله داره با ما ، اونو اصلا درک نمیکنیم . یعنی تصورش ممکن نیست برای بشر . شاید یه زمانی بتونه اتفاقی دست پیدا کنه بهش .ولی هنوز اون روز نرسیده . تى . 

/پایان/

پچ پچ

 تو زندگی یه سری حرفا هست که هیشکی جز خود آدم نمیتونه درکشون کنه .شاید یه عده بهت نزدیک شن ، حس کنن که درکت میکنن. ولی خب اونا هم از دریچه خودشون به تو و حرفات نگاه میکنن و در موردت تا میتونن قضاوت میکنن ، پس بهتره تا جایی که امکان داره سکوت کنی.

دو روی سکه

یه جنگ همیشگی ، یه درگیری بی پایان . یه بازی دو نفره .از وقتی یادم میاد همین جوری بوده و هست . یه طرف قضیه خودم ، اون طرف قضیه هم دوباره خودم. انگار دوتا آدم لجباز افتادن به جون هم ! هیچ کدوم هم کوتاه نمیان ! هر از گاه یکیشون بازی رو دست می‌گیره. میزنه تو سر اون یکی . حالا میدونی جالبیش به چیه ؟ قوانین بازی رو هم خودم نوشتم . یعنی یه خود سومی هم این وسط هست . هرچند خیلی بی حاله ، همه اش داره چرت میزنه و هر از گاهی که اون دوتا زیادی سر و صدا میکنن . از چرتش بلند میشه میگه : خفه شید بابا ، دارم چرت میزنم . سالی یه بار کامل میاد به میدون مبارزه ، میره رو سکوی داور میشینه و با اون چکش چوبی گنده اش قوانین جدید رو اعلام میکنه . حالا بدبختی اینه که اونقدر صداش خوابالود هست که هیچکی نمیفهمه چی میگه . کل سال اون دوتا بدبخت میزنن تو سر همدیگه تا به هم ثابت کنن منظور داور چی بوده .راستی میگن هر کس بزرگترین داور خودشه ! صبر کن ببینم . الان یه خود دیگه مطرح شد ؟ ببین این یارو داورِ بازیه ،داور خودمم هست. یعنی یه معادله ساده ریاضی بهت میگه که اون بازی هم خودتی . صبر کن ، صبر کن . یعنی من یه بازی ام که بین خودم و خودمه که یه داور داره که اونم خودمم ؟ حالا من چطور میتونم بازی باشم ؟ یعنی دارم تو یه بعد دیگه کِش میام ؟ ای بابا . حس لاستیکیو دارم که دست زمان داره میکِشتش .بلاخره پیداش کردم . آره زمان ! همه چی زیر سر خودشه ! ای کاش میتونستم باهاش حرف بزنم . نمیدونم تا کی میخواد این بازی رو کشش بده . مرتیکه انگار مریضه . ای بابا . انگار یه سکه ام ، یه طرفش صافه که عکس خودم روش کوبیده شده، یه طرفش یه چند ضلعی عجیب و غریب با کلی حرف نامفهوم. هعیی . اصلا چرا دارم فکر میکنم . اونکه حرفام رو نمیشنوه . آره… زمان …

بطری شراب سال چهل و هشت ، وسط اقیانوس

دیروقته ، چشمام سنگینه . 

همه آدما دور و برم . معلوم نیست به کجا نگاه میکنن .انگار عجله دارن . موندم خودمم . کی منو آورد اینجا ؟ راننده تاکسیه گفت که هر جا خواستی برو . گفت اینجا دیگه آخرشه . کفِ کف. قدم میزنم .آدما دور و برم . 

آسمون ، زمین همه چی سیاه  . آدما برق میزنن انگار چراغ نئونی وصله به تک تک سلولاشون . همه صورتا مثل هم ، بی تفاوت ، خشک . این راه رو میرم که چی ؟ دارم چی رو دنبال میکنم ؟

سنگینی یه نگاه از پشت حس میکنم ، بر میگردم . یه تصویر دور . یه چیز متفاوت . داره نزدیک میشه . صبر کن ! اگه اشتباه نکنم خودشه ! موهای مشکی و لخت ، صورت استخونی ،چشمای گود و کبود ، ریز ، مهربون ، مرموز . لبای خطی و کوچیک . لباس سفید . باد موهاش رو تکون میده . اونم داره به من نگاه میکنه . می خوام برم سمتش پاهام خشک شده . تکون نمیخورن . ثابت وایساده نگام میکنه . هیچی نمیگه ولی با چشماش میگه بیا . یک ساعت ، دو ساعت ، یک روز ، یک ماه ، یک سال ، چند سال . هیچ . شروع کرد به دور شدن . دور و دورتر . کم کم دیگه نمی  بینمش . باورم نمیشه ! به همین سرعت . چقدر خوب بود . یه اتفاق معنی دار وسط یه جریان بی معنی . جریان بی معنی چیه ؟ شاید همون زندگی باشه . هار هار . پیشته . چخه . صبح بخیر 

/پایان/