یادش بخیر ، دوتایی نشسته بودیم وسط جنگل. هوای سرد زمستون با یه منقل پر از خورده چوب هایی که از حرارت سرخ شده بودن . پیرمرد در حالی که سیگارش رو روی لب گذاشته بود دستشو دراز کرد . فندکمو گذاشتم کف دستش. تق تق سیگار روشن شد . گفت : دلم گرفته جَوون . پرسیدم دل گرفتن چجوریه ؟ گفت :
دل گرفتن یه اتاقِ بدونِ در ،مدور و دایره ای با دیوارای خاکستری هست که درست وسط اتاق ،از سقف تصویر یه زن آویزونه .
چقدر راست می گفت . چقدر صداش هنوز تو گوشمه …
🎧 کریستف رضایی – مینا