دوچرخه سواری که سیگار می کشید

و من همان دوچرخه سواری ام که سیگار می کشید . کام میگرفت و انگشت وسطش را به زندگی نشان می داد . و تو هار هار خندیدی و گفتی : “احمق سیگار را چه به دوچرخه !؟ مردم را ببین چطور با دوچرخه ورزش می کنند . ” 

سخن از دوچرخه رفت . قسم به دو چرخ اضافی که پدرم به کنار چرخ دوچرخه ام نصب می کرد تا زمین نخورم . راستش هنوز هم حمایت پدر را مثل همان امنیت دو چرخ اضاف حس می کنم ولی لعنت به رسم زندگی که این دو چرخ بالِ پروازم را می ربایند و سرعت دوچرخه ام را می گیرند . جوان جاهل است و تشنه ی سرعت و هیجان . اولین باری که موفق به کنترل کامل دوچرخه می شود همانند انقلابی روحی است . حس قدرت و بلوغ عجیبی به انسان دست می دهد . عجیب غریب است و قریب نیست . 

نگاه مردم دود سیگار را به چشمم می زند .تعریف های توخالی وسیله ی راحتی مردم است . من اسیرِ مسیر های به اجبار رفتنی ام .