تغییر با طعم موسیقی

پس از میلیارد ها سال تکامل گونه ها پرچم طبیعت به دست انسان افتاد . طبیعت که از آخرین دستاوردِ جادویی خود شگفت زده بود شروع به شناخت و بازی با خود کرد . طبیعت موجودی طراحی کرد که خودآگاهی داشت ، با ابزارهای حسی محیط را ارزیابی می کرد و با مغز قدرتمندش آن ها را آنالیز و درک می کرد . طبیعت داشت خودش را می شنید ، خودش را می دید ، خودش را درک می کرد . پس از مدتی انسان متوجه شد که تکانه های حسی خاصی برایش خوشایند هستند ، بدون این که دلیلش را بداند . انسان شروع به تعریف مفهوم زیبایی کرد . انسان متوجه شد که صدا اگر با ریتم منظم باشد خوشایند و لذت بخش است و اینجا بود که انسان با استفاده از سازهای کوبه ای با موسیقی آشنا شد . انسان بدوی با ایجاد صداهای کوبه ای منظم می رقصید و وارد حالت خلسه می شد.درست مثل قبایل وحشی آفریقا . برای همین هست که ریتم های تکراری همچنان مهم ترین عنصر موسیقی Dance هستند. شاید سوال ایجاد شود که چرا این ضرب آهنگ به انسان اولیه لذت و خلسه می داد ؟ پاسخ این است که هیچکس نمی داند . تئوری های مختلفی وجود دارند ولی هیچ کدام مدرک و شاهد کافی ندارند. به طور کلی بدن انسان ریتم را درک می کند . ضربان قلب ، تنفس و راه رفتن همه مبتنی بر ریتم منظم هستند .این ریتم ها برای حیات انسان ضروری هستند . من معتقدم که موسیقی عشق بازی طبیعت با فرزند خود است . موسیقی کلام طبیعت است . مثل لالایی مادری برای فرزندش . اتصال هارمونیک انسان با طبیعت . این حس یکی شدن ، این حس هماهنگی، انسان را به اصل خود متصل می کند . هرچند شاید منطقی تر این باشد که از موسیقی به عنوان یک محصول جانبی انتخاب طبیعی یاد کنیم . محصول جانبی انتخاب طبیعی چیست ؟ مغزی که پس از سال ها انتخاب طبیعی و تکامل در اختیار انسان قرار گرفته میلیون ها function مختلف دارد که در شبکه ای پیچیده با هم تعامل می کنند و یک کُل به نام ذهن را به وجود می آورند . این شبکه ی پیچیده هدف مشخصی داشته و دارد اما این موتور قدرتمند قابلیت انجام کارهای دیگری را نیز دارد . مثلا تکلم برای بقا ایجاد شد ولی محصول جانبی اش شد روابط بین فردی پیچیده . موسیقی هم احتمالا محصول جانبی بخش شنوایی و ریتم شناسی مغز انسان است . مثلا ما در موسیقی اگر ملودی ها و آکورد های تنش زا بشنویم سریعا حالت گریز و فرار (که در اصل برای مقابله با خطر های طبیعی مثل شکارچی های طبیعی به وجود آمده که معمولا با فعال شدن هسته های عصبی سمپاتیکی همراه است .) در ما ایجاد می شود و وقتی آهنگساز موسیقی را روی نت یا آکورد خوشآیندی به اصطلاح ” حل ” می کند، لذتی عجیب به انسان دست می دهد . درست مثل زمانی که اجداد ما پس از فرار از یک شیر وحشی به خانه ی امن خود می رسیدند . این حس التیام را همه می شناسیم .
***
با افزایش جمعیت انسان و مهاجرت در سطح زمین انسان اولیه موسیقی را هم با خود در سطح زمین پخش کرد . اما این بار به دلیل فاصله جغرافیایی قبیله ها از هم موسیقی در جوامع مختلف به شکل های مختلف رشد کرد . به طوریکه با وجود اینکه در اصل یکی بودند ، اما به گوش شنونده ها کاملا متفاوت می رسیدند . اما علت این تفاوت چه بود ؟ ابتدا لازم می دانم اندکی تئوری موسیقی بگویم . موسیقی از صدا به وجود می آید . هر صدا به صورت کلی سه ویژگی اصلی دارد . اول فرکانس آن است . گوش انسان توانایی شنیدن محدوده ی فرکانسی بین ۲۰ تا ۲۰۰۰۰ هرتز را دارا می باشد . هر نت موسیقی فرکانس مشخصی دارد . مثلا نت لا ۴۴۰ هرتز می باشد . دومین ویژگی صدا رنگ آن است . برای درک رنگ صدا ۲ نت یکسان را در نظر بگیرید که یکی روی ویولن و یکی روی گیتار به اجرا در می آیند . هر ۲ فرکانس یکسان اما کیفیت شنیداری متفاوتی دارند . ویژگی سوم صدا بلندی آن است که نیازی به توضیحش نمی بینم . برگردیم به علت تفاوت موسیقی ملل مختلف . اولین علت آن فرکانس است . موسیقی از واحد های کوچکی به نام نت به وجود می آید . نت ها به صورت تکراری در محدوده ی فرکانسی تکرار می شوند . به طوریکه فرکانس هر نت را اگر ۲ برابر یا نصف کنیم باز به همان نت می رسیم . مثلا فرکانس ۴۴۰ نت لا است . فرکانس ۸۸۰ هم نت لا است و الی آخر . به فاصله ی فرکانسی هر نت تا نت همنام بعدی یک “اکتاو” می گوییم . حال اکتاو را می توان به شیوه های مختلف تقسیم بندی کرد . مثلا در موسیقی غربی هر اکتاو را به دوازده نت با فاصله ی مساوی تقسیم می کنند . اولین تفاوت موسیقی بین ملل مختلف همین تقسیم بندی فرکانسی است . بعضی ملل به ۱۰ قسمت بعضی به ۱۴ قسمت تقسیم کردند . این باعث شد که موسیقی ای که برای یک غربی خوش آیند است برای یک شرقی آزاردهنده تلقی شود . دومین تفاوت نوع ساز ها و رنگ صدا بود . هر ملتی سازهای خودش را پیدا کرد و گسترش داد . سومین تفاوت هم نوع ریتم بندی موسیقی بود . تفاوت آخر در نوع درک موسیقی بود . به نوعی که صدایی که به یک جامعه حس ترس میداد ، به جامعه ی دیگر حس شادی و رقص می داد.
***
و اما چرا موسیقی برای تغییر ؟
ایرانیان از دیرباز با موسیقی آشنا بوده و هستند . موسیقی ایرانی یکی از غنی ترین موسیقی های دنیاست . ما امروزه به لطف وسایل ارتباطی پیشرفته ای که در اختیار داریم به تمامی سبک های موسیقی دنیا دسترسی آزاد داریم . اما گوش ایرانی ها به صورت ذاتی با نت بندی ایرانی خو گرفته . به طوریکه خیلی از مردم با اکثر موسیقی های دنیا غریبه و ستیزه جو هستند . این در حالی است که هر سبک طعم و لذت خاص خود را دارد . درست مثل عقاید مان که خلاف خود را بر نمی تابیم و تفاوت را نمی پسندیم . توصیه من این است که موسیقی را وسیله ای کنیم برای آشتی با تفاوت ها . شروع به شنیدن سبک های مختلف کنیم ، موسیقی ملل مختلف را گوش دهیم ، سعی کنیم زیباییِ نهفته در آنها را پیدا کنیم . این شاید تمرینی باشد برای شنیدن صدای مخالف ، عقیده ی مخالف . تمرینی باشد برای شنونده بودن ، تمرینی برای تفکر آزاد ، تمرینی برای نقدپذیری. شاید در ابتدا کار سختی باشد ولی باور کنید نتیجه ی شیرین و لذت بخشی دارد . . اگر در اطرافتان افرادی هستند که گوش موسیقیایی محدودی دارند ، آنها را با سبک های مختلف آشنا کنید . وقتی شما بفهمید که به جز عقاید، علایق و انتخاب های شما ، عقاید ، علایق و انتخاب های خوب دیگری هم وجود دارد ناخودآگاه شروع به سفری طولانی در راه شناخت جهان می کنید. و این تغییری است که جامعه ما به آن نیاز دارد. به هم کمک کنیم برای رشد . و در آخر اینکه بخواهیم و شروع به تغییر کنیم .

انتخابات

دوازده سال بیشتر نداشتم که محمود احمدی نژاد در سال ٨۴ رییس جمهور ایران شد . به صورت کلی ١٢ تا ٢٠ سالگی سنی است که فرد گرایش عقیدتی-سیاسی خود را پیدا می کند و یا به معنای دیگر شخصیتش شکل می گیرد . فضای سیاسی کشور در این سال ها به گونه ای پیش رفت که جناح راست ایران به صورت مطلق قدرت را در دست گرفته بود و هرگونه گرایش به احزاب دیگر عناد با اصل نظام و گناه کبیره شمرده می شد . بدون شک من به عنوان یک جوان کنجکاو که مدت زمان زیادی را در دنیای مجازی به دنبال یافتن پاسخ سپری می کردم دچار نوعی تضاد شخصیتی شدم به صورتی که مشکلات عدیده ی کشور را می دیدم ، فساد را می دیدم و همزمان هیچ راه بدون دردسری برای مرمتِ ساختمان قدرت نمی یافتم . بارها به رفتن از ایران فکر کردم اما علاقه ی من به کشورم و ترس از غربت همیشه مانع این امر شد . باید راهی پیدا می شد. راهی کاملا صلح آمیز . گذشت و گذشت و هیچ اتفاق مثبتی که نیفتاد هیچ ، روز به روز با تحریم و اختلاس و فساد بیشتر روبرو می شدیم و این نتیجه ای نداشت جز ناامیدی ، انفعال و افسردگی . خود را در فضای سرد و تاریکی محبوس شده می یافتم و هرچه اتفاق می افتاد را به راحتی می پذیرفتم. سال ٩٢ رسید دکتر روحانی با شعارِ امید وارد میدان شد . در ابتدا گمان می کردم که این دفعه هم فقط شعار است و نه عمل . هرچه بود بدون فعالیت انتخاباتی خاصی رای دادم و دکتر روحانی رییس جمهور ایران شد . چهارسال اول را فقط نظاره گر بودم . کارهای دولت را کم و بیش دنبال می کردم . به صورت کلی راضی بودم . حرکت های مثبت زیادی اتفاق افتاد . فضای تک قطبی کشور کمرنگ شد . فضای نقد و مکالمه ایجاد شد . اما چرا انتخابات ٩۶ برای من اینقدر اهمیت داشت ؟راستش را بخواهید بعد از ٨ سال نا امیدی و سرما مدتی طول می کشد تا فرد دوباره احساس زندگی کند برای من ۴ سال طول کشید . حس می کنم که الان دیگر نوبت ماست . از امروز کارهای دولت را به دقت دنبال می کنم . در سخنرانی ها و همایش ها شرکت می کنم . نقد می کنم و فرهنگ نقد منصفانه را ترویج می دهم . در جامعه فعال تر خواهم بود . با نا امیدی و سرما مبارزه خواهم کرد . این دولت ، دولتِ ماست . ما هم شریکیم و باید فعالیت کنیم . رکود و رخوت فقط اقتصادی نیست و از نظر فکری نیز به رونق و حرکت نیاز داریم . از روحانی تشکر می کنم چرا که مزه ی امید را به من چشاند و مرا به کشورم متصل کرد . امیدوارم این حرکت رو به جلو متوقف نشود و روز به روز ایرانی بهتر را تجربه کنیم .