دنبالِ راهِ فرار میگردم . آهای ، راهِ فرار کجایی ؟ عجیب احساسِ گمگشتگی و تعلل میکنم . کجایِ کارم . به چه سمتی برم بهتره ؟ عجب زندان بزرگی ! به هر طرف که بری بازم فضا داره . یه زندانِ گرد . از یه زندانِ کروی چطور باید فرار کرد ؟ بعضیا فک میکنن که آره موفق شدن که فرار کنن ولی خوب پر واضحهِ که در اشتباه هستن . فقط یه گوشه از همون زندانِ قدیمی کز کردن و آروم بدونِ این که کسی ببینه ناخن میجوند . عجیب نگرانم . نگرانِ چیزهای بیخود . اینکه ۵ سال دیگه کجام . اینکه چرا این روزا نمیگذرن . اینکه چرا به نور نمیرسم ؟ امروز یه جمعست . یه جمعه معمولی . صبح پر انرژی و تازه در انتظارِ عصرِ خاکستری . امیدوارم هرجا هستی حسِ الانِ من رو نداشته باشی غریبه .