خواب دیدم

آقا ما دیشب یه خواب عجیب غریب و وحشتناک دیدیم . واقعاً هیجان‌انگیز و آرتیست‌بازی بود . خلاصه جاتون خالی چقدر حال داد .

گفتم اینجا بنویسم شما هم بخونید . 

خواب دیدم

دست و پایم بسته بود ، اتاق چقدر تاریک بود ، فکر کنم زیرمین جایی بود . دستم جوری بسته شده بود که خیلی راحت می‌توانستم با دندان دست‌بندم را پاره کنم ، خیلی سفت بود ، دندانم درد گرفته بود ، بالاخره شد . دستم را باز کردم .

***

دو روز پیش  ، با دوستم تصمیم گرفته بودیم برای مسافرت با ماشین به یزد برویم .ساعت نه صبح از شیراز حرکت کردیم  و خیلی آرام در جاده ، خوش و خرم ، کویر را رد می‌کردیم . حدود ساعت دو بود که برای ناهار در یک رستوران بین‌راهی  ایستادیم. بعد از این که ناهار خوردیم و سوار ماشین شدیم نمی‌دانم از کجا یکی سوار ماشینمان شد و با چاقو تهدیدمان کرد و از ما خواست که هرجا خواست ، برویم .واقعاً ترسیده بودم و قلبم تند تند میزد. یک راه فرعی در همان نزدیکی‌ها بود ، ما را  از از ان مسیر به شهرک کوچکی هدایت کرد و در یک خرابه چشم ما را بست و ما را به جایی که نمیدانستیم کجا برد . خلاصه این بود که سر از آنجا درآورده بودم . آخرین دقایقی که شیراز بودیم برادرم چاقوی کوچک و تیزی به من داده بود برای احتیاط . من آنرا در جورابم پنهان کرده بود .

***

دستم را باز کردم و به هر زحمتی بود طناب دور پایم را هم باز کردم ، خیلی سریع چاقویی که برادرم داده بود را درآوردم . چشمم به تاریکی عادت کرده بود ، اتاق لخت و بدون رنگی بود که دیوار‌هایش گچی و درب داغون بود . به طرف در اتاق رفتم ، پشت در راه‌پله بود ، خیلی آرام شروع به بالا رفتن کردم ، پله ها خیلی بد و ناشیانه ساخته شده بود . خیلی سخت بود لابا رفتن از آن‌ها .  صدای خنده می‌آمد ، یعنی چه بلایی سر دوستم آورده بودند ؟ بالای پله که رسیدم یک دردو تکه چوبی در ابتدای پله‌ها بود. از تاریکی از گوشه در نگاهی به درون اتاق انداختم . خودش بود ، همان که تهدیدمان کرده بود و ما را به آنجا کشانده بود . کمی آنطرف تر دوستم بود ، به صندلی بسته شده بود و لباسی بر تن نداشت  .

***

تصمیم خودم را گرفتم ، باید کارش را می‌ساختم و پشتش به من بود . کمی فکر کردم ، خیلی خوب از کلاس آناتومی یادم بود که اگر کجا بزنم مرگ‌بار تر خواهد بود . باید در خط وسط بدنی وتقریباً در انتهای قفسه سینه می‌زدم . یا شاید باید مستقیم گردنش را با چاقو پاره می‌کردم .هیچ‌وقت این‌ کار را نکرده بودم . بار اولم بود . ولی بدجور دلم می‌خواست ترتیب این لعنتی را بدهم . . .

***

خیلی آرام در را باز کردم . تمام حواسش به دوستم بود ، مرا نمی‌دید . خیلی آرام به سمتش حرکت کردم و با تمام زورم چاقو را از پشت به قفسه سینه‌اش زدم، حس کردم تا ریه‌اش پاره شد ، خیلی نرم چاقو تا آخرین حد فرو رفت . خیلی ترسیده بودم . سریع چاقو را بیرون کشیدم و دو سه بار دیگر در بدن او فرو کردم . افتاد . خیلی سرد و خشک خون از او می‌رفت . او مرده بود  .

***

دوستم را باز کردم ، لباس‌هایش را به او دادم ، گفت : ” به موقع اومدی ، حرومــــزاده میخواست ترتیب منو بده . ” .  حالا مانده بودیم که باید چه کرد .اشپزخانه اوپن خانه را دیدم ، فکری به سرم زد . رفتم و تمام گاز‌ها را باز کردم . نمی‌دانم چرا ولی این‌ کار را کردم . آیا کس دیگری هم جز او آنجا بود ؟ امیدوار بودیم که نباشد . میز کوچکی آنطرف بود . مدارک و کیف‌پول‌هایمان آنجا بود . از پنجره بیرون تاریک تاریک بود .خیلی با احتیاط بیرون رفتیم . به حیاط که رسیدیم ماشینمان آنجا بود . من سوار شدم و دوستم در را باز کرد . خیلی سریع فرار کردیم . واقعاً نفس‌گیر بود  . چون که هر لحظه انتظار داشتیم که کسی سر برسد و اگر می‌رسید کارمان تمام بود .

/بیداری/

نظر بدهید 

4 thoughts on “خواب دیدم”

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *