دو روي سكه

یه جنگ همیشگی ، یه درگیری بی پایان . يه بازي دو نفره .از وقتی یادم میاد همین جوری بوده و هست . یه طرف قضیه خودم ، اون طرف قضیه هم دوباره خودم. انگار دوتا آدم لجباز افتادن به جون هم ! هیچ کدوم هم کوتاه نمیان ! هر از گاه یکیشون بازی رو دست می‌گیره. ميزنه تو سر اون يكي . حالا ميدوني جالبيش به چيه ؟ قوانين بازي رو هم خودم نوشتم . يعني يه خود سومي هم اين وسط هست . هرچند خيلي بي حاله ، همه اش داره چرت ميزنه و هر از گاهي كه اون دوتا زيادي سر و صدا ميكنن . از چرتش بلند ميشه ميگه : خفه شيد بابا ، دارم چرت ميزنم . سالي يه بار كامل مياد به ميدون مبارزه ، ميره رو سكوي داور ميشينه و با اون چكش چوبي گنده اش قوانين جديد رو اعلام ميكنه . حالا بدبختي اينه كه اونقدر صداش خوابالود هست كه هيچكي نميفهمه چي ميگه . كل سال اون دوتا بدبخت ميزنن تو سر همديگه تا به هم ثابت كنن منظور داور چي بوده .راستي ميگن هر كس بزرگترين داور خودشه ! صبر كن ببينم . الان يه خود ديگه مطرح شد ؟ ببين اين يارو داورِ بازيه ،داور خودمم هست. يعني يه معادله ساده رياضي بهت ميگه كه اون بازي هم خودتي . صبر كن ، صبر كن . يعني من يه بازي ام كه بين خودم و خودمه كه يه داور داره كه اونم خودمم ؟ حالا من چطور ميتونم بازي باشم ؟ يعني دارم تو يه بعد ديگه كِش ميام ؟ اي بابا . حس لاستيكيو دارم كه دست زمان داره ميكِشتش .بلاخره پيداش كردم . آره زمان ! همه چي زير سر خودشه ! اي كاش ميتونستم باهاش حرف بزنم . نميدونم تا كي ميخواد اين بازي رو كشش بده . مرتيكه انگار مريضه . اي بابا . انگار يه سكه ام ، يه طرفش صافه كه عكس خودم روش كوبيده شده، يه طرفش يه چند ضلعي عجيب و غريب با كلي حرف نامفهوم. هعيي . اصلا چرا دارم فكر ميكنم . اونكه حرفام رو نميشنوه . آره… زمان …

بطري شراب سال چهل و هشت ، وسط اقيانوس

ديروقته ، چشمام سنگينه . 

همه آدما دور و برم . معلوم نيست به كجا نگاه ميكنن .انگار عجله دارن . موندم خودمم . كي منو آورد اينجا ؟ راننده تاكسيه گفت كه هر جا خواستي برو . گفت اينجا ديگه آخرشه . كفِ كف. قدم ميزنم .آدما دور و برم . 

آسمون ، زمين همه چي سياه  . آدما برق ميزنن انگار چراغ نئوني وصله به تك تك سلولاشون . همه صورتا مثل هم ، بي تفاوت ، خشك . اين راه رو ميرم كه چي ؟ دارم چي رو دنبال ميكنم ؟

سنگيني يه نگاه از پشت حس ميكنم ، بر ميگردم . يه تصوير دور . يه چيز متفاوت . داره نزديك ميشه . صبر كن ! اگه اشتباه نكنم خودشه ! موهاي مشكي و لخت ، صورت استخوني ،چشماي گود و كبود ، ريز ، مهربون ، مرموز . لباي خطي و كوچيك . لباس سفيد . باد موهاش رو تكون ميده . اونم داره به من نگاه ميكنه . مي خوام برم سمتش پاهام خشك شده . تكون نميخورن . ثابت وايساده نگام ميكنه . هيچي نميگه ولي با چشماش ميگه بيا . يك ساعت ، دو ساعت ، يك روز ، يك ماه ، يك سال ، چند سال . هيچ . شروع كرد به دور شدن . دور و دورتر . كم كم ديگه نمي  بينمش . باورم نميشه ! به همين سرعت . چقدر خوب بود . يه اتفاق معني دار وسط يه جريان بي معني . جريان بي معني چيه ؟ شايد همون زندگي باشه . هار هار . پيشته . چخه . صبح بخير 

/پايان/

دیدار با کلون // کلون بازی // شبیه‌سازی انسان

 

هروقت میرم آزمایش خون بدم ، به این فکر میکنم که یه آزمایشگاه زیرزمینی از هسته گلبول‌های سفید خونم برای شبیه‌سازی یه انسان استفاده کنه ، خودمم نفهمم .یه آدم بسازن که کاملاً شبیه من باشه ، تک تک ژن‌ها و DNA ی اون عینآً مشابه من باشه.فرضاً بیست سال بعد متوجه شم و بفهمم همچین اتفاقی افتاده . واکنشم چیه ؟ آیا مایل به دیدار با این آدم جدید(خودم )  خواهم بود ؟ به شخصه تصور این اتفاق یه دلهره جالبناکی در وجودم همچینی می‌اَفکنه .حالا بیایم یکم بازش کنیم ببینیم چه خبره ؟  ( خودمونیما )

Continue reading دیدار با کلون // کلون بازی // شبیه‌سازی انسان

خواب دیدم

آقا ما دیشب یه خواب عجیب غریب و وحشتناک دیدیم . واقعاً هیجان‌انگیز و آرتیست‌بازی بود . خلاصه جاتون خالی چقدر حال داد .

گفتم اینجا بنویسم شما هم بخونید .  Continue reading خواب دیدم