خسته از شک .
خیره به افق یقین .
رعیت در پادشاهی مستضعفان. خوکها و زنان بیادبشان ملوانان را یکی یکی غرق کردند . از صورتهای خیرهی مغموم در خیابان حالت تهوع میگیرم. ای باغبان آیا وقت کندن زمین نرسیده است؟به جای جنینهای سقط شده ، فرزندان سلطنتی و یاقوتها را به خاک بسپارید. سپس بر آن، بوتههای گل رز بکارید تا این سرخیِ با اصالت به درون گلبرگها بتراود .
مرگ چقدر رنگپریده و دهشتناک به سراغ من خواهد آمد . بدون برنامه و اعلام قبلی، مثل یک هم آغوش یک شبه، به درون تختم خواهد خزید. سپس فرشته خواهم شد و درست در جایی که الان شانههایم است یک جفت بال خواهد رویید . صیقلی مثل پنجول غراب . نه پولی خواهد ماند ،نه لباس مجللی . عالم دیگر با اختلاف بهترین است ولی خدایان مشغول زنای با محارمند .تا زمانی که این راز آشکار نشود محفل دوستان را به عالم اسیری ترجیح خواهم داد.