گنگ

ایستاده در کنار گنگ. بدن‌های بی جان در میان کوه آتش می‌سوزند. پرندگان در میان دود سفید روی هوا سر میخورند. بوی گوشت سوخته تمام مشامم را اشباع کرده. در کنار رود مقدس تعفن مردار با شعله‌ی آتش تطهیر می‌گردد و من تصویر میوه را می‌بینم که از مرگ گل متولد می‌شود. درد‌هایم به مانند گل بستر زایش و رشد و محصول نهایی اند؟ پذیرش این گفتمان بسیار فریب‌انگیز و گول زننده است. هیچ میوه‌ای نیست و همه چیز در نهایت فرو میریزد در آغوش مادر طبیعت. و او بی خیال ترین است. ارزش‌های اخلاقی ما. رشد و موفقیت ما. تاثیرات مخرب یا سازنده ما هیچ تاثیری ندارد. در نهایت در مجموع ماده و انرژی سکون ابدی حاکم است. و من زندگی میکنم. فراموشکار تر از همیشه. مچاله‌تر و ترسیده تر از همیشه. همیشه دوست داریم وقایع را هوشمند ببینیم یا معانی خیالی بزرگ‌تری برای آنچه نامفهوم است بیابیم. انسان خودفریب‌ترین گونه‌ی جانوریست. نه غصه میخورم و نه ناله میکنم. خوش‌گذرانی‌هایم از همیشه بیشتر است. هر چند اگر بتوان مستی‌های گاه و بیگاه و بمباران مغز با هزارجور دوای مختلف را خوشگذرانی نامید. پوف . آشیل اسبِ فکرم از بیخ پاره شده. و من راهی ندارم. باید خلاصش کنم.با هفت‌تیرم منطق را به قتل می‌رسانم. در کنار رود گنگ در میان آتش میسوزانمش و خاکسترش را به آب‌های مقدس می‌سپارم.


Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *