آخر هفته بود و آدما سخت مشغول زنده نگه داشتن نهضت فراموش شده ی زندگی در لحظه بودن . کم کم داشتیم به تاریک ترین ساعت شب نزدیک میشدیم . یه نفر دوربین گوشیشو روشن کرد و مشغول فیلم گرفتن شد . بالماسکه با بک گراند صدای ابی و شهره و بوی گند عرق سگی تو فضا صحنهی عجیبی ساخته بود . دوست پسرت سر میز نشسته بود و مشغول پیک زدن و بحث با یه پسر دیگه بود. تو،عشقم، اونجا در حالی که با انگشتات اغواگرانه روی پاش رو نوازش میکردی کنارش نشسته بودی. دوربین اومد روی شما و طبق عادت همیشگی آدما ،وقت انجام دادن احمقانه ترین کارهای ممکن فرا رسیده بود . همه مزه میریختن و شوخی های رکیک میکردن . من اونجا بودم ، روی همون میز جلوتون افتاده بودم. دوست پسرت دست انداخت و منو برداشت . بند کشیمو انداخت پشت سرش. صورت من و اون در یک پیوند غیر متعالی در هم آمیخته شد و برا دوربین ژست گرفتیم . خیلی کمدیک دوست پسرت تبدیل به تجسم مرگ در قالب یک مرد مست شده بود. فرشته ی مرگ ، خراب الکل
و اما تو عزیز دلم در حالی که دکولته ی آویزونت رو با انگشتات بالا میکشیدی خم شدی و زبونت رو فرو کردی تو دهن پلاستیکی من .تو تجسم مرگ رو بوسیدی . من میتونستم نفست رو حسکنم، طعم بزاق الکلیت رو خوب یادم هست . تلاش لب و زبون دوست پسرت برای بازی با تو منو سرشار از حس حسادت میکرد. همه رفیقات جیغ و هورا کشیدن.اما وقتی خواستی زبونت رو بکشی بیرون بین لبهای سفت من گیر کرد ، درست مثل تله موش . همه زدن زیر خنده و تو با یه قیافه مسخره شروع کردی به ناله کردن . بعد از چند کش و قوس بالاخره ماهیچهی عشقت رو از چنگ من در اوردی اما نوک زبونت با لبه ی تیز لب من زخم شده بود . خون لذیذ و شیرین تو رو لب های پلاستیکی من
خیلی سمبلیک بود . کلا شاید بتونی دوست پسر یه نفر دیگه رو ببوسی ، یا از یه همجنس لب بگیری یا حتی زبونت رو به زبون یه سگ بزنی یا یه موش آزمایشگاهی. معمولا آب از آب تکون نمیخوره . ولی وقتی مرگ رو میبوسی اونم میبوستت .تازه کجاشو دیدی؟ با حرارت میبوسم، عمیق میبوسم ، با لذت میبوسم. لب هات رو گاز میگیرم ، زبونت رو میجوم تا طعم قوی خون مثل یه چسب این خاطره رو به ته ذهنت بچسبونه
من مرگم و دیوونه ی توام . تو چی عزیز دلم ؟ تو هم منو دوست داری ؟ نیدی نیستم ولی عاشق عشق بازی ام ، مخصوصا با تو ، قشنگترینم . نترس ، منو بپوش ، هیچ بدم نمیاد لبهات رو روی سطح داخلی خودم حس کنم . دوست دارم مژه هات حفره اربیتال قدیمی و خالی منو قلقلک کنه . یه روزم نوبت من میرسه که صورت تو رو بپوشم و اونجاست که سطح جدیدی از نزدیکی و عشق رو تجربه خواهیم کرد . من درون تو خواهم بود مثل یک معشوق، از داخل تو رو میبوسم . ممکنه موهای تنت سیخ شه یا تو ستون مهره ات لرزه بیفته. میبرمت تو تخت پر از کرم و حشره ام میخوابونمت . میرم بین پاهات و عمیق ترین ارگاسم رو با خوردن کلیتوریس سرد و خشکت بهت هدیه میدم. بعد سرمو رو سینه ات میذارم و آروم میگیرم. هر چند طولی نمیکشه که دیگه سینه و دستی برات نمونه . اونجا استخون هاتو بغل میکنم و مثل یه یادگاری شخصی برای خودم نگه میدارم تا اینکه بالاخره چیزی جز غبار ازت نمونه و حتی اون موقع ، همچنان رهات نمیکنم، مرگ یک عاشق ابدیست جانم
واقعا حس میکنم تو هم یه جورایی از من خوشت میاد . میدونم که بعضی شب ها حسابی به من فکر میکنی . اینکه بالاخره من کی و چجوری میام یا بغل کردن و بوسیدن من چه حسی داره . کار خوبی میکنی.دوستم داشته باش . کی مثل من میتونه غصه هات رو برا همیشه بشوره ببره؟ کی میتونه از همه ی باید ها و نباید ها آزادت کنه ؟ حس رقابت ، مسابقه روزمره زندگی ، کار، درگیری های خانوادگی. در آغوش من همه ی این ها بی معنی ان . فقط من و تو میمونیم و کرم های خونمون . که مثل حیوون خونگی ازشون مراقبت خواهیم کرد . کرم های قشنگ خونمون . چه صحنه ی عاشقانه ای .هیییهه ذوق زده شدم !