خنده دار است که پس از این همه سال جست و جوی حقیقت و راه و کنجکاوی در نهایت همه چیز در یک کلمه خلاصه شد : “هِچ” . هِچ به گویش پشتو . بله این تماما تبدیل به یک مسیر مونوتون شده بدون بالا و پایین . بدون اضاف و کسری و نا امیدی روی این خط صاف بند بازیمیکند . الگوهایی که جلوی پایم میگذارند برایم غیر جذاب و غیر تحریک کننده هستند و این مرا تا ژرفای وجودم غرق میکند و در آخر از خود میپرسم که شاید مشکل از خود من است ؟ شاید با overstimulation مسیرهای نورونی مغزم را سوزانده و خراب کرده ام . ولی خب این کلمات نماد هستند که از ژرفا میآیند و این یعنی کسی از آن پایینها میخواهد چیزی یگوید . آیا من کلمات را به درستی درک و پردازش میکنم ؟آیا خود سانسوری دارم ؟ سفر رفتم و تاریکی سفر مرا اسیر کرد . هیچ نبود . هیچ . نه الهامی . نه تصویری . نه توهم و خیالی . بی میل و به دوست و غریب . آرام جان اما در جای دگر . مشغول به تن دادن به مزخرفات جامعه . عده ای عوضی برای ما قانون وضع میکنند . دزدهای در لباس پلیس ، سیاست مداران دروغگو و عدم شفافیت دنیا مرز خوب و بد را کشت و اصلا خوب چیست؟ اصلا خوب وجود ندارد . و همینطور بد . من یک هیستریک بی جوابم و این سگ سیاه را دوست دارم .برای بیرون کشیدن مهرگیاه وجود سگ سیاه ضروری است . مهرگیاه ریشه ای به شکل انسان دارد که موقع خروج از زمین جیغ میکشد . روح من مثل یک مزرعهی کشت است . پر از مهرگیاه . یکی را به شیطنتی شبانه و تخطی از عرف بیرون میکشی و این بیرون کشیدن انگار خود باز هزاران دانه میپاشد بر جای جای این زمین زراعی . من مست عشق در کف خانه ،حوصله ام سر میرود . نه مایل به بازی ، نه به جنگ و دعوا . این بوم تک رنگ کمی زود به دیوار خانه ام نصب شده . مثل این پیرمردها که در پارک دور هم مینشینند و هِچ نمیگویند . چرخان از ریتم موسیقی و بوسهای به روی گردن و فراموشی لحظه ای همه چیز . این دیوانه بازی ها صرفا نشانهای از وخامت اوضاع ست یا یک بیخیالی فوق ارزشمند ؟ ولی من گمان میکنم که این سکون و خفا و سکوت خود والا و با ارزش است . خب طبیعی است وقتی دست شعبده باز برایت رو باشد حوصله ات از نمایشش سر برود . هه .